علاج واقعه

علاج واقعه قبل از وقوع آن.

" این مطلب تکراری است اما برای نوشتن مطالب به یادآوری آن نیاز داریم."

کمتر کسی است که فروید و نظریه راوانکاوی او را نشناسد. یکی از موضوعات با ارزشی که فروید برای ما به ارث گذاشته مبحث مکانیسم های دفاعی است. همه ی ما می دانیم که ذهن ما انسانها دارای سه بخش است.

بخش اول خود آگاه: محل نگهداری موضوعاتی که به آنها وقوف کامل داریم. مانند: نام و نام خانوادگیمان.

بخش دوم نیمه  خودآگاه: محل نگهداری موضوعاتی که با کمی تلاش و تفکر به آنها واقف می شویم. مانند: سالروز تولد یک دوست.

و اما بخش سوم ناخودآگاه: قسمتی که به راحتی قابل دسترسی نیست. و نقش مهم را در زندگیمان بازی می کند. ناخودآگاه جایی است که تعارضات انسان به آنچه پناه برده و ذهن را از شر آنها خلاص می کند.

اگرذهنمان دوست نداشته باشد به چیزی فکر کند آن را بلافاصله به ناخودآگاه می فرستد و فروید معتقد است استرس و اضطراب زمانی پدیدار می شود که این موضوعات قصد خارج شدن از ناخودآگاه را دارند. دراین هنگام فرد برای مصون ماندن از اضطراب مکانیسم های دفاعی را به کارمی گیرد.

 و من قصد دارم یکی از این مکانیسم ها را برای دوستان و همراهان عزیز عصرموفقیت شرح دهم تا به خوبی و به جا از آنها استفاده کنند.

ولی چند موضوع را باید قبل از آن مطرح کنم:

۱: چرا می خواهید بااین مکانیسم ها آشنا شوید؟ بعد که آنها را بخوانید پیش خودتان فکر می کنید٬ «خوب این کار را خودمان همیشه می کنیم» ٬ بله کاملا درست است این کاری است که همیشه می کنیم اما بدون آگاهی٬ ولی از این به بعد یاد می گیرید آگاهانه و به خواست خودتان از این مکانیسم استفاده کنید.  

۲: در روانکاوی شناخت موضوع نصف راه درمان است.

۳: زمانی فرد دچار بیماری روانی می شود که تعادل نیروها در بدن مختل شود و استفاده نابه جا از مکانیسم ها و استفاده بیش از حد آنها نیز یکی از دلایل بماری روانی است.

پس می خواهیم شما دوستان عزیز بدانید که زمانیکه تعادلتان به هم خورده و احساس می کنید اختلالی درخلقتان یا منشتان پیش آمده یکی از دلایل آن استفاده نابه جا از مکانیسم ها است.

و شناخت مکانیسم ها کمک می کند علاج واقعا قبل از وقوع کنید.

امروز یک مکانیسم دفاعی فوق العاده کمک کننده را معرفی می کنم.

مکانیسم انکار ( Danial ):

این مکانیسم به دو صورت مورد استفاده قرار میگیرد:

1: انکارموضوع: یعنی موضوع اضطراب آور را به کلی به ناخوداگاه فرستاده و وجود آن را انکار می کنیم. ذهن موجود ضعیفی است، چیزی رامی پذیرد که شما به آن بگویید.

مثال: موقعیت خوب شغلی را از دست داده اید و به شدت احساس ناکامی می کنید. به ذهن خود بگویید اصلا چنین موقعیتی وجود نداشته و شک نکنید که با اصرار شما او خواهد پذیرفت.

با این روش در واقع صورت مساله را پاک کرده اید و از شر اضطراب رهیده اید.

نکته مهم: حتما درسی را که این تجربه برایتان به همراه داشته بگیرید و بعد آن را انکار کنید.

2: انکار احساس ناخوشایند همراه آن موضوع: موضوع پا برجاست اما شما احساسی را که واقعا درباره ی موضوع دارید را به ناخودآگاه بفرستید و حضور آن حس را انکار کنید. کاری را که از دست دادید اصلا کار در خوری نبوده و شما اصلا دلتان نمی خواسته به این کار دست پیدا کنید.

یادتان باشد همراه انکار خوشایندی موضوع، شخصیت و حیثیت کسی را انکار نکنید.


دوستان عزیزم من دوشنبه ها و چهارشنبه ها آپدیت می کنم. منتظر نظرات شما عزیزان هستم.


قدرتمند و پیروزباشید.


لیوان

استاد در شروع کلاس درس٬ لیوانی پر از آب را به دست گرفت٬ آن را بالا برد تا همه شاگردان ببینند.

بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند: ۵۰گرم٬ ۱۰۰گرم٬ ۱۵۰گرم یا ..... !

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است.

اما سوال من این است: اگر من این لیوان را چند دقیقه همینطور نگه دارم چه اتفاقی می افتد؟

شاگردان پاسخ دادند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسید: اگر آن را چند ساعت همینطور نگه دارم چه؟

یکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد می گیرد. استاد: حق باتوست.

حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگری جسارتا گفت: دستتان بی حس می شود٬ عضلاتتان به شدت تحت فشار قرار می گیرد و فلج می شوید و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید. و همه ی شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلی خوب است اما آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟

شاگردان جواب دادند نه.

استاد گفت: پس چه چیز باعث درد عضلات من شده؟ در عوض من چه کنم؟

شاگردان گیج شدند!!!!

یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقا. مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد. اما مشکل زمانی به وجود می آید که تصمیم می گیریم مشکلاتمان را چه سبک چه سنگین مدتها در ذهنمان نگه داریم.


قدرتمند و پیروز باشید.

قانون جاذبه

همه ی ما با نیروی کاملا یکسانی زندگی می کنیم. با یک قانون‌ : قانون جاذبه.

این قانون می گوید : هر چیزی را که وارد زندگیمان می شود را٬ خودمان جذب کرده ایم. تمام چیزهایی را که در ذهنمان می گذرد را خودمان جذب می کنیم.

قانون جاذبه اهمیتی نمی دهد که شما چه چیزی را می خواهید و چه چیزی را نمی خواهید. حتی وقتی به چیزی فکر می کنید یا نگاه می کنید که آن را نمی خواهید و با آن مخالفت می کنید آن را به طرف خودتان جذب می کنید. در آن موقع قانون جاذبه در حال عمل است.

هر چیزی که روی آن متمرکز می شوید را به سوی خود جذب می کنید. و هرگاه این تمرکز همراه با احساسات شدید باشد جذب آن سریعتر خواهد بود.

مراقبت از افکار ٬ کار سختی به نظر می رسد اما احساساتمان به ما کمک می کند که بفهمیم که به چه فکر می کنیم. هرچه موقع فکر کردن احساس بهتری داشته باشید این احساس خوب باعث می شود که جهتگیری شما در زندگی بهتر باشد و در زندگی روزمره افکاری را پدید می آورید که زندگی بهتری را در آینده برایتان رقم می زند.

به یک چیز زیبا فکر کنید.به یک موسیقی زیبا گوش کنید تا احساس خوبی پیدا کنید. هر چه احساس بهتری داشته باشید چیزهای خوب را بیشتر جذب می کنید که باعث می شود بالاتر و بالاتر بروید.

وقتی نسبت به چیزی احساس عشق می کنید آن احساس آنقدر بزرگ است که می تواند برایتان خوشبختی را به ارمغان بیاورد..

چرچیل‌: شما جهان خود را می سازید همانطور که در آن پیش می روید. زندگی می تواند کاملا رویایی باشد و اینطور خواهد بود اگر شما این راز را استفاده کنید.

جهان هستی مثل غول چراغ جادوست. غول چراغ جادو فقط می گوید: فرمانبردارم سرورم و همیشه فقط همین حرف را تکرار می کند. پس کافیست که شما فقط آن چیزی را که دوست دارید طلب کنید تا غول چراغ جادو به شما بگوید فرمانبردارم سرورم و خواسته تان را برآورده کند.

پس اگر دانسته یا ندانسته در مورد چیزی که نمی خواهید یا دوست ندارید٬ حرف بزنید یا گله و شکایت کنید یا احساس ناراحتی کنید. غول چذاغ جادو بازهم می گوید: فرمانبردارم سرورم و همان را برایتان فراهم می کند.


آرزو کن٬ بطلب٬ ایمان داشته باش٬ دریافت کن.


آن چیزی را که می خواهید طلب کنید. اکثر ما به خودمان اجازه نمی دهیم آن چیزی را که واقعا دلمان می خواهد را طلب کنیم.

کائنات به افکار شما پاسخ می دهد. برای دریافت شما باید خودتان را با آن چیزی که می خواهید هم جهت کنید. یعنی قدردان باشید و برای دریافت آن شور و اشتیاق داشته باشید.


هر آنچه هستیم نتیجه افکاری است که داشته ایم.


اگر به جای شکایت برای چیزهایی که داری قدر دانی کنید احساس بهتری پیدا می کنید و این باعث جذب چیزهای بهتری به سمتتان می شود. وقتی چیزی را تجسم می کنید آن را پدید می آورید. پس هنگام تجسم همیشه روی نتیجه پایانی متمرکز شوید.

وقتی خود را در موقعیتی که دوست دارید تصور می کنید٬ دیگر احساس نمی کنید که به آن چیز نیاز دارید بلکه احساس  می کنید که آن چیز را دارید و آن احساس باعث می شود که کائنات همان موقعیت را برایتان پدید آورد.

اگر به دنبال حس لذت درونی٬ بینش درونی و آرامش درونی بروید بقیه چیزها برایتان پدیدار می شود.


شما تنها کسی هستید که زندگیتان را می آفرینید چون هیچ کس دیگر نمی تواند برای شما فکر کند.


قدرتمند و پیروز باشید.



مانع

در زمانهای گذشته٬ پادشاه تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را جایی مخفی کرد.

بعضی از بازرگانان و ندیمان پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند و بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد و حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ایی است.

با وجود این هیچ کس تخته سنگ را از وسط را بر نمی داشت.

نزدیک غروب یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود نزدیک سنگ شد. بارهایش را روی زمین گذاشت و با هر زحمتی که بود تخته سنگ را از وسط جاده بر داشت و آن را کناری قرار داد.

ناگهان کیسه ایی را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و از داخل آن سکه های طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: ؛ هر سد و مانعی می تواند یک شانس برای تغییر در زندگی انسانها باشد.


قدرتمند و پیروز باشید.


گاهی به نگاهت نگاه کن!

انیشتین می گفت : « آنچه در مغزتان می گذرد ٬ جهانتان را می آفریند . »  

استفان کاوی ( از سرشناسترین چهرهای علم موفقیت ) احتمالا با الهام گرفتن از همین حرف انیشتین است که می گوید : « اگر می خواهید در زندگی و روابط شخصی تان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایش ها و رفتارتان توجه کنید ؛ اما اگر دلتان می خواهد قدم های کوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در زندگی تان ایجاد کنید باید نگرش ها و برداشت هایتان را عوض کنید.... »   

 

او حرفهایش را با یک مثال خوب و واقعی ٬ ملموس تر می کند: « صبح یک روز تعطیل در نیویورک سوار اتوبوس شدم . تقریبا یک سوم اتوبوس پر شده بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و در مجموع فضایی سرشار از آرامش و سکوتی دلپذیر برقرار بود تا اینکه مرد میانسالی با بچه هایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییرکرد. بچه هایش داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاپ می کردند. یکی از بچه ها با صدای بلند گریه می کرد و یکی دیگر روزنامه را از دست این و آن می کشید و خلاصه اعصاب همه مان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن بچه ها که دقیقا در صندلی جلویی من نشسته بود٬  اصلا به روی خودش نمی آورد و غرق در افکار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به اعتراض باز کردم که : « آقای محترم! بچه هایتان واقعا دارند همه را آزار می دهند. شما نمی خواهید جلویشان رابگیرید؟ » مرد که انگار تازه متوجه بود چه اتفاقی دارد می افتد٬ کمی خودش را روی صندلی جا به جا کرد و گفت : بله٬ حق با شماست. واقعا متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی بر می گردیم که همسرم٬ مادر همین بچه ها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است. من واقعا گیجم و نمی دانم باید به این بچه ها چه بگویم. نمی دانم که خودم باید چه کار کنم و .... و بغضش ترکید و اشکش سرازیر شد. »   

 

استفان کاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره می پرسد: « صادقانه بگویید آیا اکنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمی بینید؟ چرا این طور است؟ آیا دلیلی به جز این دارد که نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ »  

و خودش ادامه می دهد که : « راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به آن مرد گفتم: واقعا مرا ببخشید. نمی دانستم. آیا کمکی از دست من ساخته است؟ و... 

اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم که این مرد چطور میتواند تا این اندازه بی ملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و من از صمیم قلب می خواستم که هرکمکی که از دستم ساخته است انجام بدهم. »


قدرتمند و پیروز باشید.